مصباح الهدی

مصباح الهدی

پرورشی مدرسه ابتدائی پسرانه پوشینه بافت ناحیه سه شیراز ( شناخت ۱۴ معصوم به ویژه امام همام حضرت امام حسن عسکری علیه السلام )
مصباح الهدی

مصباح الهدی

پرورشی مدرسه ابتدائی پسرانه پوشینه بافت ناحیه سه شیراز ( شناخت ۱۴ معصوم به ویژه امام همام حضرت امام حسن عسکری علیه السلام )

شفای بیمار با در خواست کتبی

شفاى مریض با درخواست کتبىدو نفر از اصحاب به نام هاى عبدالحمید بن محمّد و محمّد بن یحیى حکایت کرده اند:
روزى بر یکى از دوستانمان به نام ابوالحسن ، علىّ بن بِشر، جهت دیدار و ملاقات وارد شدیم ، او سخت بى حال و در بستر افتاده بود، همین که وارد شدیم ، به ما پناهنده شد و التماس کرد تا برایش دعا کنیم و اظهار داشت : نامه اى با خطّ خودم نوشته ام مى خواهم آن را فردى مورد اطمینان نزد مولایم بومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام ببرد.
از او سؤال کردیم که نامه کجاست ؟
اگر ممکن است ، آن نامه را به ما بده تا خودمان خدمت حضرت ببریم و جواب آن را بگیریم و بیاوریم .
پاسخ داد: نامه در کنارم مى باشد، پس دست بردیم و نامه را از زیر سجّاده اش بیرون آوردیم و با اجازه او نامه اش را گشودیم تا ببینیم چه نوشته است ، همین که نامه را باز کردیم ، نگاه ما به اوّل نامه افتاد که مهر و امضاء شده بود و در بالاى آن مرقوم بود:
اى علىّ بن بشر! ما نامه تو را خواندیم و خواسته ات را متوجّه شدیم ، از خداوند متعال عافیت و سلامتى تو را درخواست نمودیم ، و نیز خداوند متعال مدّت عمر تو را تا چهل و نه سال دیگر طولانى گردانید.
پس شکر و سپاس خداوند را به جاى آور، و به وظائف خود عمل نما، و بدان که خداوند آنچه مصلحت باشد انجام خواهد داد.
و چون نامه را خواندیم ، خطاب به علىّ بن بِشر کردیم و گفتیم : سرور و مولایمان ، بدون آن که نامه را براى امام علیه السلام برده باشیم و بدون آن که آن را دیده باشد خوانده است و پاسخ نامه ات را مرقوم فرموده است .
پس ناگهان در همین اثناء، صحیح و سالم شد و از جاى خود برخاست و کنیز خود را خوشحال نمود و آزادش گردانید.
بعد از سه روز از طرف وکیلِ امام علیه السلام ابوعمر عثمان بن سعد العَمرى از شهر سامراء محموله اى را براى علىّ بن بِشر آوردند، و چون محاسبه کردیم ارزش اموال ، سه برابر قیمت کنیز بود.(24)

دیدار با خانواده نصرانی

کى از راویان حدیث به نام جعفر بن محمّد بصرى حکایت کند:
روزى در محضر حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام بودیم ، یکى از ممورین خلیفه وارد شد و گفت : خلیفه پیام داد که چون اءنوش ‍ نصرانى یکى از بزرگان نصارى - در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش ‍ مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا کرده اند که برویم و براى سلامتى ایشان دعا کنیم .
اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت ، خوش بین گردند.
امام علیه السلام اظهار داشت : شکر و سپاس خداوند متعال را که یهود و نصارى نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف تر هستند.
سپس حضرت آماده حرکت شد، لذا شترى را مهیّا کردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل نوش گردید.
همین که حضرت نزدیک منزل نوش نصرانى رسید، ناگهان متوجّه شدیم نوش سر و پاى برهنه به سوى امام علیه السلام مى آید و کتاب انجیل را بر سینه چسبانده است ، همچنین دیگر روحانیّون نصارى و راهبان ، اطراف او در حال حرکت هستند.
چون جلوى منزل به یکدیگر رسیدند، نوش گفت : اى سرورم ! تو را به حقّ این کتاب - که تو از ما نسبت به آن آگاه تر هستى و تو از درون ما و آئین ما مطّلع هستى - آنچه را که خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده ، همانا که تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسى مسیح علیه السلام هستى .
امام حسن عسکرى علیه السلام با شنیدن این سخنان ، حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و سپس وارد منزل نصرانى شد و در گوشه اى از اتاق نشست .
و جمعیّت همگى سر پا ایستاده و تماشاى جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند، بعد از لحظاتى حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یکى از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت :
این فرزندت باقى مى ماند و ترسى بر آن نداشته باش ؛ و امّا آن دیگرى تا سه روز دیگر مى میرد، و آن فرزندت که زنده مى ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت .
نوش نصرانى گفت : به خدا سوگند، اى سرورم ! آنچه فرمودى حقّ است و چون خبر دادى که یکى از فرزندانم زنده مى ماند، از مرگ دیگرى واهمه اى ندارم و خوشحال هستم از این که پسرم اسلام مى آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار مى گیرد.
یکى از روحانیّون مسیحى ، نوش را مخاطب قرار داد و گفت : اى نوش ! تو چرا مسلمان نمى شوى ؟
پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهى کامل دارد.
در این موقع ، حضرت ابومحمّد، امام عسکرى علیه السلام اظهار نمود: چنانچه مردم برداشت هاى سوئى نمى کردند، مطالبى را مى گفتم و کارى مى کردم که آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.
نوش گفت : اى مولا و سرورم ! آنچه را که شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضى هستم .
جعفر بصرى گوید: یکى از پسران اءنوش نصرانى همین طور که امام علیه السلام اشاره کرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگرى پس از بهبودى مسلمان شد و جزء یکى از خادمین حضرت قرار گرفت .(23)