مصباح الهدی

مصباح الهدی

پرورشی مدرسه ابتدائی پسرانه پوشینه بافت ناحیه سه شیراز ( شناخت ۱۴ معصوم به ویژه امام همام حضرت امام حسن عسکری علیه السلام )
مصباح الهدی

مصباح الهدی

پرورشی مدرسه ابتدائی پسرانه پوشینه بافت ناحیه سه شیراز ( شناخت ۱۴ معصوم به ویژه امام همام حضرت امام حسن عسکری علیه السلام )

پنج حدیث گهربار از امام حسن عسکری علیه السلام



امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: هرکس دوست و برادر خود را محرمانه موعظه کند، او را زینت بخشیده؛ و چنانچه علنی باشد سبب ننگ و تضعیف او گشته است.

*****************
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: مَنْ لَمْ یَتَّقِ وُجُوهَ النّاسِ لَمْ یَتَّقِ اللهَ.

«بحارالأنوار، ج. ۶۸، ص. ۳۳۶»

امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: کسی که در مقابل مردم بی باک باشد و رعایت مسائل اخلاقی و حقوق مردم را نکند، تقوای الهی را نیز رعایت نمی‌کند.

*****************
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَهٌ تُذِلُّهُ.

«تحف العقول، ص. ۴۹۸»

امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: قبیح‌ترین و زشت‌ترین حالت و خصلت برای مؤمن آن حالتی است که دارای آرزوئی باشد که سبب ذلّت و خواری او گردد.

*****************
 قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: خَیْرُ إخْوانِکَ مَنْ نَسَبَ ذَنْبَکَ إلَیْهِ.

«بحارالانوار، ج. ۷۱، ص. ۱۸۸، ح. ۱۵»

امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: بهترین دوست و برادر، آن فردی است که خطا‌های تو را به عهده گیرد و خود را مقصّر بداند.

*****************
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: ما تَرَکَ الْحَقَّ عَزیزٌ إلاّ ذَلَّ، وَلا أخَذَ بِهِ ذَلیلٌ إلاّ عَزَّ.

«تحف العقول، ص. ۴۸۹»

امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: حقّ و حقیقت را هیچ صاحب مقام و عزیزی ترک و رها نکرد مگر آن که ذلیل و خوار گردید، همچنین هیچ شخصی حقّ را به اجراء در نیاورد مگر آن که عزیز و سربلند شده است.

*****************
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: مِنَ الْفَواقِرِ الّتی تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إنْ رأی حَسَنَهً أطْفَأها وَ إنْ رَأی سَیِّئَهً أفْشاها.

«بحارالأنوار، ج. ۷۵، ص. ۳۷۲، ح. ۱۱»

امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: یکی از مصائب و ناراحتی‌های کمرشکن، همسایه‌ای است که اگر به او احسان و خدمتی شود آن را پنهان و مخفی دارد و اگر ناراحتی و اذیّتی متوجّه اش گردد آن را علنی و آشکار سازد.

چاک دادن پیراهن در خواب پدر و اشکال ذهنی

مرحوم شیخ طوسى ، ابن شهرآشوب ، سیّد هاشم بحرانى و بعضى دیگر از بزرگان ، به نقل از فضل بن حارث حکایت نمایند.
در آن روزى که حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام به شهادت رسیده بود و تصمیم گرفته بودند که حضرت را تشییع و تدفین نمایند، من نیز در شهر سامراء حضور داشتم .
پس با خود گفتم که من هم در این فیض عظیم - یعنى ؛ تشییع جنازه امام هادى علیه السلام - مشارکت نمایم .
لذا همچون دیگر افراد - که از اقشار مختلف حضور یافته و - منتظر مراسم تشییع بودند، من نیز در کنارى ایستاده و منتظر خروج جنازه مطهّر و مقدّس ‍ آن حضرت شدم .
ناگهان متوجّه گشتم که فرزندش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام با پاى پیاده از منزل خارج گردید، در حالى که یقه پیراهن خود را چاک زده بود.
پس ضمن آن که جذب دیدار عظمت و جلال امام عسکرى علیه السلام گشتم ؛ ولى از شمایل زیبا و رنگ چهره آن حضرت - که گندم گون و نمکین بود - بسیار در تعجّب و حیرت قرار گرفته بودم ؛ و نیز دلم براى حضرت مى سوخت ، چون که پدر از دست داده و بسیار خسته به نظر مى رسید!
بعد از تشییع جنازه ، به منزل بازگشتم و شبان گاه ، در عالَم خواب امام عسکرى علیه السلام را دیدم که از افکار من اطّلاع یافته و به من خطاب کرد و فرمود: اى فضل ! رنگ چهره من ، که تو را به تعجّب و حیرت وا داشت ، رنگى است که خداوند متعال براى بندگانش بر مى گزیند و انتخاب آن در اختیار بنده نیست .
و این خود عبرت و نشانه اى است براى آگاهى افرادى که داراى عقل و شعور باشند.
و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: ما - اهل بیت عصمت و طهارت - مانند دیگر افراد نیستیم ، که از کار و تلاش خسته شویم ؛ و یا آن که نسبت به مصائب و بلاهائى که از طرف خداوند متعال مى رسد احساس ‍ ناراحتى و نارضایتى کنیم ؛ بلکه از درگاه ربوبى پروردگار درخواست مى نمائیم که ثبات و صبر عطا فرماید.
و ما در چنین مواقعى در خلقت و آفرینش جهان و دیگر موجودات نفکّر و اندیشه مى نمائیم .
بعد از آن ، امام حسن عسکرى علیه السلام در همان عالَم خواب ، فرمود: اى فضل ! متوجّه باش که سخن ما در خواب و بیدارى یکسان است و تفاوتى ندارد.(15)
همچنین آورده اند:
هنگامى که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام در تشییع جنازه پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام ، یقه پیراهن خود را چاک زده بود.
لذا بعضى افراد تعجّب کرده و سخن به اعتراض گشودند، و برخى مانند شخصى به نام ابوالعون اءبرش اعتراض خود را در نامه اى توهین آمیز نوشت و براى امام عسکرى علیه السلام ارسال داشت .
حضرت در پاسخ به نامه اعتراض آمیز ابوالعون اءبرش ، مرقوم فرمود:
اى نادان ! تو از این گونه مسائل چه خبر دارى ؟!
مگر نمى دانى که حضرت موسى علیه السلام در فوت برادرش هارون یقه پیراهن خویش را چاک زد.
و سپس افزود: همانا که تو نخواهى مُرد مگر آن که نسبت به دین اسلام کافر شوى و عقل خود را نیز از دست خواهى داد.
و طبق پیش گوئى حضرت ، اءبرش ، مدّتى قبل از مرگش کافر گشت و نیز دیوانه گردید، به طورى که فرزندش ، از ملاقات پدرش با مردم جلوگیرى مى کرد؛ و در محلّى او را زندانى کرده بود.(16)

رام کردن اسب چموش

مرحوم شیخ طوسى ، کلینى و بعضى دبگر از بزرگان ، به نقل از شخصى به نام ابومحمّد هارون تلعکبرى حکایت کنند:
روزى در شهر سامراء جلوى مغازه ابوعلىّ، محمّد بن همام نشسته و مشغول صحبت بودیم ، پیرمردى عبور کرد، صاحب مغازه به من گفت : آیا او را شناختى ؟
گفتم : خیر، او را نمى شناسم .
گفت : او معروف به شاکرى است ، که خدمتکار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد، دوست دارى تا داستانى از آن حضرت را برایت بازگو کند؟
گفتم : بلى .
پس آن شخص را صدا کرد، وقتى آمد به او گفت : سرگذشت و خاطره اى از حضرت ابومحمّد علیه السلام براى ما تعریف کن .
شاکرى گفت : در بین سادات علوى و بنى هاشم شخصى بزرگوارتر و نیکوکارتر به مثل آن حضرت ندیدم ؛ در هفته ، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به دارالخلافه متوکّل عبّاسى احضار مى گردید.
و معمولاً در همین روزها، مردم بسیارى از شهرهاى مختلف جهت دیدار خلیفه عبّاسى مى آمدند و خیابان و کوچه هاى اطراف در اثر إزدحام جمعیّت و سر و صداى اسبان و قاطرها و دیگر حیوانات ، جائى براى آسایش و رفت و آمد نبود.
وقتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام نزدیک جمعیّت انبوه مى رسید، تمام سر و صداها خاموش و نیز حیوانات ساکت و آرام مى شدند و بى اختیار براى حضرت راه مى گشودند و امام علیه السلام به راحتى عبور مى نمود.
روزى پس از آن که حضرت از قصر خلیفه عبّاسى بیرون آمد، به اتّفاق یک دیگر، به سمت محلّ فروش حیوانات رفتیم ، در آن جا داد و فریاد مردم بسیار بود، همین که نزدیک آن محلّ رسیدیم ، همه افراد ساکت و نیز حیوانات هم آرام شدند.
سپس امام علیه السلام کنار یکى از دلاّلان نشست و درخواست خرید اسب یا استرى را نمود، به دنباله تقاضاى حضرت ، یک اسب چموشى را آوردند که کسى جرأت نزدیک شدن به آن اسب را نداشت .
امام علیه السلام آن را به قیمت مناسبى خریدارى نمود و به من فرمود: اءى شاکرى ! این اسب را زین کن تا سوار شویم .
و من طبق دستور حضرت ، نزدیک رفتم و افسارش را گرفتم ، با اشاره حضرت ، آن اسب چموش بسیار آرام و رام گردید و به راحتى و بدون هیچ مشکلى آن را زین کردم .
دلاّل چون چنین دید، از معامله پشیمان شد و جلو آمد و گفت : این اسب فروشى نیست .
حضرت موافقت نمود و فرمود: مانعى ندارد؛ و سپس آن اسب را تحویل صاحبش داد.
هنگامى که برگشتیم و مقدارى راه آمدیم ، متوجّه شدیم که دلاّل دنبال ما مى آید و چون به ما رسید گفت : صاحب اسب پشیمان شده است و اسب را به شما مى فروشد.
حضرت دو مرتبه به محلّ بازگشت و آن را خرید و من - در حالتى که هیچکس جرأت نزدیک و سوار شدن بر آن اسب را نداشت - آن را زین کردم ؛ و بعد از آن ، حضرت جلو آمد و دستى بر سر و گردن اسب کشید و گوش راستش را گرفت و چیزى در گوشش گفت و سپس سخنى هم در گوش چپ آن گفت و حیوان بسیار آرام گردید که به راحتى تسلیم آن حضرت شد و همه از مشاهده چنین صحنه اى در تعجّب و حیرت قرار گرفتند.(1

اهتمام به عبادت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 


زمانی که امام حسن عسکری علیه السلام در زندان صالح بن وصیف بسر می برد عباسیون و صالح بن علی و کسانی که از مذهب تشیع منحرف بودند نزد صالح رفتند تا از او بخواهند بر امام حسن علیه السلام سختگیری کند.
صالح گفت: چه کنم؟ من دو نفر از شرورترین افراد را بر او گماشتم اما در اثر مشاهده رفتار او هر دو در نماز و عبادت خود بسیار کوشا شدند. به آنها گفتم چه خصلتی در حسن بن علی است که این گونه در شما تاثیر گذارده است؟
گفتند: چه می گویی درباره مردی که روز را روزه می گیرد و شب را عبادت می کند، نه سخن می گوید و نه به چیزی سر گرم می شود، وقتی به او نگاه می کنیم رگهای گردن ما می لرزد و حالی به ما دست می دهد که نمی توانیم خود را نگه داریم.
وقتی این سخنان را از صالح بن وصیف شنیدند ناامید برگشتند.

اصول کافی، باب مولد ابی الحسن بن علی علیه السلام، ح 23.


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم